Saturday, August 25, 2007

روزمرگی وخودروی ون سبز رنگ


امروز صبح بعد از یک سفر بسیار مایوس کننده به شمال از خواب پاشدم و درست مثل همیشه دوش گرفتم ، فرنی دست پخت مادر بزرگ رو تند تند ریختم تو دهنم ، ساعت رو نگاه کردم و با عجله از در خونه خارج شدم ، سوار تاکسی شدم تا زودتر برسم به محل کار و یک روز معمولی دیگه رو شروع کنم..... ، معمولی بودن برای تک تک ما تبدیل شده به یک سنت که بدون یک ذره تردید هر روز تکرارش میکنیم ، یکی از این عناصر معمولی اما تقریبا جدید در زندگی شهری مردم ایران خودروهای ون سبز رنگی هستند که شیشه دودی دارند و عبارت "گشت ارشاد" ( یعنی کسانی که نمیگذارند ما به جهنم برویم ) روی اون حک شده ، دو نفر مرد با چهره های احمقانه متعلق به دهه 60 ملبس به لباس نظامی ست شده با رنگ ماشین پشت رل اون نشستند که با وجود چهره منحوس اکثر مواقع یک نیشخند کریه هم روی صورتشونه ، که آدم رو یاد شب اول قبر ذکر شده تو نوشته های بسیار شدید قابل استناد بعضی از منا بع دینی میندازه.....!!!!!! توی ردیف عقب هم یک خانوم به غایت زشت که چندین سال جایزه ملکه کراهت رو تونسته کسب کنه با یک چادر سیاه و صد البته ساق بند و پا بند و صورت بند و هر چیزه دیگه ای که باعث بشه ما توفیق دید انداختن به بدن پشمالو و احتمالا پر ازجوش خانوم رو نداشته باشیم نشسته و به فکر اینه که امروز با به دام انداختن چند تا از این بد حجاب های لعنتی جامعه رو پاک کنه و یک لقمه نون هم برای توله های روی پدر ندیدش جور کنه ، شب هم لابد خدا رو به خاطر این زندگی ننگین شکر کنه و اون هم مثل من و شما یک زندکی معمولی اما به سبک خاص خودش رو ادامه بده ، مطمنن اگر برای مردم جاهای دیگه دنیا تعریف کنید همچین عنصری با این وظیفه توی مملکت ما هست ، اون رو به عنوان "عجیب اما واقعی" توی مجله های محلیشون چاپ میکنن....! اما نکته جالب اینجاس که این چیزهای خیلی عجیب کم کم واسه ما دارند میشن عین "صندوق صدقات" ( تکدی گری کاملا مکانیزه دولتی ) ، اصلا وجود اون ها انگار الزامیست و بسیار عادی همیشه بوده اند و بعد از این هم هستند... حالا یک کم رعایت میکنیم خوب....هان ؟!!! ول کن آقا... زندگیتو بکن.... ی ی ! آقا من همین کنار پیاده میشم , چه قدر شد ؟! 300 تومن ؟!!! ، دیروز که 250 بود ؟!!! ، باشه حاجی شمام بکن تو ما تحت ما ، اونجا که خودرو ون با 3 سرنشین جا میشه ، حتما 50 تومن اضافه شمام جا میشه !!!!! "صدای زوزه سگ از دور دست" وققققق

Saturday, August 18, 2007

اولین غرغر کردن من بعد از مدتی طولانی

بعد از یک مدت طولانی بلاگر نبودن و اصطلاحا با صدای بلند فکر نکردن, از امروز عصر ساعت 19:09 تصمیم گرفتم یک بار دیگه شروع کنم به نوشتن در مورد هر چیزی که دلم بخواد ,می خوام نظر بدم , داستان بنویسم , بحث کنم و با خودم در مورد همه چیز و همه کس کلنجار برم و میخوام همه بدونن که من هستم و من هم مثل همه آدم های دنیا فکر میکنم و عقاید خاص خودم رو دارم. احساس میکنم روز به روز دیدم نسبت به جامعه داره منفی تر میشه ,به نظرم اکثر اتفاقایی که داره دور و برمون روی میده مثل یک چراغ چشمک زن دارن به ما آینده مبهمی رو هشدار میدن , از ایست بازرسی سه راه ضرابخانه گرفته تا گشت ارشاد میدان هفت تیر ؛ از دروغ های پی در پی من به اطرافیانم تا بسته شدن روزنامه شرق به دلیل مصاحبه با یک شخصیت برجسته اجتماعی در مورد مسایل سیاسی که بر حسب اتفاق صفت نا بخشودنی همجنسگرا بودن رو پشت سرش حمل میکنه !!!! همه و همه و همه دارند هشدار می دهند وقوع یک حالت تهوع نا گهانی در من رو وقتی به دروغ های "او" پشت سیم تلفن گوش میکنم